کد مطلب:299730 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:233

اثاث خانه ی علی به هنگام ازدواج با فاطمه


وی مقداری شن نرم در كف اتاق گسترد و چوبی هم تهیه كرد و یك سر آن را به این طرف دیوار و سر دیگر آن را به آن طرف دیوار نصب كرد تا لباسهای خود را روی آن پهن كنند و یك پوست گوسفند هم كف اتاق انداخت و بالشی را كه از لیف خرما پر شده بود، در اتاق گذارد.

ابن سعد از یكی از زنانی كه فاطمه را در آن شب تا خانه ی علی رسانده نقل می كند كه گفت:


«داخل خانه علی شدیم، بر روی سكو یك پوست گوسفند و نیز یك بالش از لیف خرما، یك مشك، یك الك و یك حوله و یك قدح را دیدیم.»

یك ماه یا 29 روز می گذشت كه جعفر و عقیل یا عقیل به تنهایی به علی (ع) گفتند:

«چرا از رسول خدا (ص) نمی خواهی كه همسرت را به خانه ات روانه كند؟ گفت: شرم مرا مانع می شود. گفتند: تو را سوگند كه با ما برخیز. آن دو برخاستند و به نزد ام ایمن، آزاد كرده ی رسول خدا (ص) رفتند و ماجرا را بازگفتند او نیز به نزد ام سلمه رفت و او را از خواست علی (ع) آگاه كرد. ام سلمه نیز پیش زنان پیامبر (ص) رفت و آنان را از این امر مطلع ساخت. و سپس همگی نزد رسول خدا (ص) رفته گفتند:

پدران و مادران ما به فدایت! ما برای كاری نزد تو گرد آمده ایم كه اگر خدیجه در قید حیات بود از آن بسیار خوشحال می شد. ام سلمه گوید: چون نام خدیجه را در محضر پیامبر بردیم، گریست و گفت: خدیجه؟ چه كسی مثل اوست!؟ به هنگامی كه همه مرا تكذیب كردند او تصدیق كرد و مرا بر دین خدا یاری كرد و با مال خویش به من معاونت كرد. خداوند عزوجل به من دستور داد كه خدیجه را به خانه ای در بهشت كه از زمرد ساخته شده و در آن نشانی از بانگ و فریاد و خستگی نیست، بشارت دهم. ام سلمه گفت:

پدران و مادران ما به فدایت شما هر چه درباره ی خدیجه بگویید همان است. او به سوی پروردگارش رفت خدا هم او را به وعده ای كه به او دادید گرامی اش داشت و ما را با او در بهشتش محشور می كند. ای رسول خدا! برادر و پسرعموی شما علی بن ابی طالب، مایل است كه شما همسرش را به خانه ی او روانه كنید. پیامبر فرمود: با كمال میل. پس علی را صدا كرد، علی در حالی كه از شرم سر خود را به زیر افكنده بود وارد شد. همسران پیامبر برخاستند و به خانه رفتند. پیامبر از او پرسید: آیا دوست داری همسرت را به خانه ببری؟ علی كه همچنان سرش به زیر بود، پاسخ داد: آری پدر و مادرم به فدایت. پس پیامبر گفت: ان شاء الله او را به خانه ات روانه می كنم. سپس به زنان نگریست و گفت: چه كسی این جاست؟ ام سلمه گفت: من و زینب و فلانی و فلانی پس پیامبر دستور داد كه فاطمه را بیارایند و خوشبویش كنند و در اتاق ام سلمه كار او را سامان دهند، و اتاقی را كه علی (ع) از پیش تهیه كرده بود و اندكی دورتر از اتاق پیامبر (ص) بود، فرش كنند. زنان نیز بدانچه پیامبر (ص) گفته بود عمل كردند.»

در روایت كشف الیقین است كه زنان زیورآلات خود را به گردن فاطمه آویختند و او را معطر كردند. در مناقب ابن شهرآشوب از ابوبكر بن مردویه روایت شده است كه گفت:


«صحابه با هدایا آمدند. پیامبر (ص) دستور داد گندم آرد كنند و نان بپزند و به علی دستور داد تا گاو و گوسفندی بكشد. چون كار پخت غذا به پایان رسید پیامبر (ص) دستور داد یكی بر بام خانه اش برود و بانگ برآورد كه شما را به میهمانی رسول خدا (ص) دعوت می كنم.»

سفره ها در مسجد گسترده شد و مردم آمدند. بیش از 4000 مرد و سایر زنان مدینه در میهمانی شركت جستند و هر چه می خواستند بردند، سپس رسول خدا (ص) كاسه ای بزرگ طلبید و آن را پر از غذا كرد و به منزل زنانش فرستاد و كاسه ای دیگر پر كرد و گفت: این هم از آن فاطمه و شوهرش.

چون شب زفاف فرا رسید پیامبر (ص) سوار بر استر شهبا یا شترش كه بر آن حوله ای افكنده بود، آمد و به فاطمه گفت: سوار شو، فاطمه سوار شد و پیامبر به سلمان دستور داد كه افسار مركب را در دست گیرد. و خود پشت مركب، همراه با حمزه و عقیل و بنی هاشم كه شمشیرهایشان را از نیام بركشیده بودند، حركت كرد. زنان پیامبر (ص) پیشاپیش مركب می رفتند و شعر می خواندند. پیامبر به دختران عبدالمطلب و زنان مهاجران و انصار دستور داد كه در كنار فاطمه حركت كنند و شعر بخوانند و شادی كنند، تكبیر گویند و خدای را حمد كنند و چیزی كه مورد رضای خداوند نیست بر زبان نرانند. زنان پیامبر (ص) پیشاپیش مركب سرود خوانان می رفتند. ام سلمه اشعار زیر را خواند:

- به یاری خداوند ای همسایگان من حركت كنید و او را در تمام احوال سپاس گویید.

- و نعمتهای خداوند بلند مرتبه را در برطرف ساختن سختی ها و آفتها به یاد آرید.

- او ما را پس از كفر، هدایت كرد و پروردگار آسمانها ما را زندگانی بخشید.

- همگام با بهترین زنان جهان كه عمه ها و خاله های ما فدای او گردند، حركت كنید.

- ای دختر كسی كه خداوند بلندمرتبه او را به وحی و رسالتهای خود برتری بخشید. سپس عایشه خواند:

- ای زنان خود را با سربندها بپوشانید و آن چه را كه گفتن آن در مجالس نیكوست، بگویید.

- پروردگار مردم را به یاد آرید كه ما را به همراه تمام بندگان سپاسگزارش به دین خود ویژه داشت.

- سپاس خدای را به خاطر نعمتهایش و شكر خداوند عزیز و توانا را.

- با او (فاطمه) همگام شوید، پس خداوند نام او را رفعت بخشید و وی را از جانب پیامبر به


پاكی مخصوص داشت.

آنگاه حفصة این اشعار را خواند:

- فاطمه بهترین زنان بشر است و چهره ای (تابان) همانند ماه دارد.

- خداوند تو را بر تمام آدمیان، به فضل كسی كه به آیات قرآن مخصوص شد، برتری بخشید.

- خدای تعالی تو را به ازدواج جوانی برتر، یعنی علی كه بهترین حاضران است، درآورد.

- پس ای زنان با فاطمه همگام شوید كه به راستی او بزرگوار است و نزد شخصیت بزرگی است.

سپس معاذه مادر سعد بن معاذ خواند:

- سخنی می گویم كه از دل بر می آید و از خیر و خوبی سخن می گویم و آن را آشكار می سازم.

- محمد بهترین فرزندان آدم است و در او تكبر و نادانی نیست.

- او به فضل خود راه رشد و هدایت را به ما نمایاند كه خدایش به او پاداش نیكو دهد.

- و ما همگام با دختر پیامبر هدایتگر و شریفی هستیم كه شرافت در او مكنون است.

- او در قله ای است كه ریشه ی آن بس بلند است و كسی را همانندش نمی بینم.

زنان به اولین بیت از هر رجر بازمی گشتند و سپس تكبیر گفته به خانه داخل می شدند. سپس رسول خدا (ص) كسی را در پی علی فرستاد و او را طلبید و دست فاطمه را گرفت و در دست او نهاد و گفت: خداوند برای تو در دختر رسولش بركت نهد.»

در طبقات ابن سعد آمده است:

«پیامبر (ص) در شب زفاف علی (ع)، به منزل او آمد. ام ایمن به سوی آن حضرت رفت. پیغمبر پرسید: آیا برادرم این جاست؟ ام ایمن پرسید: چگونه او برادر توست كه تو دختر خویش را به همسری او دادی؟ پیامبر گفت: او برادر من است. سپس پرسید:

آیا اسماء بنت عمیس هم در این جاست؟

گفت: آری. پیامبر پرسید:

آیا برای گرامیداشت دختر رسول خدا آمده ای؟

گفت: آری.

پیامبر نیز برای او دعا كرد.»


روایت شده است كه پیامبر فرمود:

«خداوندا این دو در نزد من محبوب ترینند پس تو نیز آنان را دوست بدار و در نسل آنها بركت قرار ده و از جانب خود نگاهبانی بر آنان بگمار. من این دو و خاندان آنان را از شر شیطان رانده شده، در پناه تو قرار می دهم. و برای فاطمه دعا كرد و گفت: خداوند پلیدی را از تو بزداید و تو را پاك و پاكیزه گرداند. و نیز روایت شده است كه پیامبر فرمود:

آفرین بر دو دریایی كه با هم درآمیختند و به دو ستاره ای كه با یكدیگر قرین شدند. و در روایتی دیگر آمده است كه پیامبر فرمود:

خدایا این دختر من و محبوب ترین كسان نزد من است و این برادرم محبوب ترین مخلوقات تو در نظر من است او را دوست خود قرار ده و معرفتش را به خودت كامل كن و در خاندانش بركت قرار ده. سپس فرمود:

ای علی با همسر خویش داخل شو خداوند به تو بركت دهد و رحمت و بركات خدا بر شما باد كه اوست ستوده و بزرگوار. سپس از نزد آنها خارج شد آنگاه دو طرف در را گرفت و گفت: خداوند شما دو تن را پاكیزه گرداند و نسل شما را پاك گرداند. من با دوستان شما دوست و با دشمنان شما دشمنم. شما را به خداوند می سپارم و او را بر شما می گمارم. آنگاه به دست خویش در را به روی آنان بست.»

در روایتی است كه پیامبر (ص) فرمود:

«به خانه ی خود بروید و كار خود را سامان دهید اما كاری نكید تا من بیایم، علی و فاطمه نیز چنین كردند و هر یك در جای خود نشستند. همسران پیامبر نیز در خانه ی آنها بودند و میان آنان و علی پرده ای بود و فاطمه نیز در قسمت زنان نشسته بود. سپس پیامبر آمد. زنان به سرعت بیرون شدند، اما اسماء بنت عمیس بر جای خویش ماند. زیرا اسماء به هنگام وفات خدیجه بر بالین وی حضور داشت. خدیجه هنگام مرگ گریست. اسماء از او پرسید: تو می گریی؟ حال آنكه تو سرور بانوان جهانی و همسر پیغمبری و از زبان او مژده بهشت را دریافت كرده ای! خدیجه گفت: من نه به این خاطر می گریم، اما زن در شب زفاف خود به زنی نیاز دارد كه اسرار پنهانی خود را بدو بازگوید و از او كمك جوید. فاطمه هنوز بچه است و من می ترسم به آن هنگام كسی را نداشته باشد كه كارهای او را انجام دهد. در آن هنگام اسماء بنت عمیس گفت: گفتم سرورم من با خدای خود عهد می كنم كه اگر تا آن روز زنده ماندم به جای شما در آن شب در خانه ی فاطمه بمانم. پس چون آن شب فرا رسید و پیامبر (ص) به زنان دستور داد كه خانه را ترك گویند، همه جز


من از خانه علی بیرون رفتند. چون پیامبر خواست از خانه بیرون رود سایه ی مرا دید و پرسید: تو كیستی؟ گفتم اسماء بنت عمیس. گفت: مگر نگفتم از این جا خارج شوی؟ گفتم، چرا ای رسول خدا من قصد مخالفت با فرمان شما را نداشتم، اما با خدیجه پیمانی بسته ام و آنگاه ماجرا را بازگفتم. پیامبر چون سخنم را شنید گریست و گفت: من از خداوند می خواهم كه تو را از بالا و پایین و از جلو و پشت و از راست و چپ، از شر شیطان محافظت كند. آن حضرت همچنان برای علی و فاطمه دعا می كرد تا آن كه در اتاق خویش نهان شد. وی هیچ كسی را در دعا بر علی و فاطمه شریك نكرد.» [1] .

ابن سعد در طبقات از یكی از زنان كه فاطمه را تا خانه ی علی رسانده بود، روایت می كند كه گفت: «فاطمه را كه دو «برد» بر تن داشت.»

درباره ی سن حضرت زهرا (س) به هنگام ازدواج با امیرمؤمنان (ع) اختلافاتی به چشم می خورد كه منشأ آن اختلاف در سال تولد آن دو بزرگوار است. چنان كه گذشت بنابر قول اكثر شیعیان فاطمه پنج سال پس از بعثت پیامبر به دنیا آمد بنابر این وی به هنگام ازدواج با علی (ع) نه یا یازده سال داشته است. زیرا او یك یا دو سال پس از هجرت و یا بنابر قول دیگری سه سال بعد از هجرت، با علی ازدواج كرد. ابن شهرآشوب در مناقب گوید:

فاطمه پنج سال پس از بعثت به دنیا آمد و هشت سال با پدرش در مكه ماند سپس به مدینه هجرت كرد و دو سال پس از ورود به مدینه، پس از جنگ بدر، با علی (ع)، ازدواج كرد. برخی گویند فاطمه در سال دوم بعثت به دنیا آمد بنابراین سن وی به هنگام ازدواج یازده یا سیزده یا چهارده سال بوده است. البته بنابر اختلاف نظری كه در مورد تاریخ ازدواج آنان وجود دارد، یعنی ممكن است آن دو یك یا دو یا سه سال پس از هجرت با یكدیگر ازدواج كرده باشند. علمای شیعه در تعیین سن آن حضرت به هنگام ازدواج از چهارده سال بیشتر نگفته اند. اما در استیعاب آمده است كه سن فاطمه به هنگام ازدواج 15 سال و پنج ماه و نیم و سن علی بیست و یك سال و پنج ماه بوده است. و بنابر آن كه فاطمه پنج سال پیش از بعثت به دنیا آمده باشد به هنگام ازدواج بیست سال داشته است. ابوالفرج اصفهانی گوید:

«فاطمه به هنگام ازدواج هجده سال داشته است.»

ابن حجر در الاصابه و ابن سعد در طبقات الكبیر نیز همین قول را روایت كرده اند. ابن سعد روایت كرده است كه ازدواج فاطمه با علی پنج ماه پس از ورود پیغمبر به مدینه صورت پذیرفت و پس از بازگشت از بدر او را به خانه علی فرستاد، و فاطمه روزی كه علی او را به خانه ی خود برد


هجده سال داشت. البته وقوع اشتباه از ابن سعد بین تاریخ ازدواج فاطمه با تاریخ وفات وی هیچ بعید نیست، چرا كه بعدا خواهید خواند كه حضرت فاطمه (س) به هنگام وفات هجده سال داشته است. همچنین می توان گفت كه ابن سعد در ذكر تاریخ تولد آن حضرت كه پنج سال پس از بعثت بوده، به پنج سال قبل از بعثت دچار خطا شده است.

همچنین در خصوص روز و ماه ازدواج آن حضرت، روایات مختلفی نقل شده است. ابن شهرآشوب در مناقب گوید:

«علی (ع) در روز اول ذی حجه فاطمه را عقد كرد و در روز سه شنبه ششم همان ماه با وی ازدواج كرد.» وی همچنین گوید:

«روایت شده است كه ازدواج آن حضرت در روز ششم بوده است.» شاید وی در تاریخ عقد و ازدواج اشتباه كرده است. ابوالفرج اصفهانی گوید:

«عقد فاطمه در ماه صفر بود.» و در روایت دیگر آمده است كه علی پس از گذشت چند روز از ماه شوال با فاطمه ازدواج كرد. و در روایتی دیگر است عقد او در ماه رمضان انجام پذیرفت و ازدواجش در ماه ذی حجه. و از شیخ مفید و ابن طاوس روایت شده است كه زفاف فاطمه در شب پنج شنبه، بیست و یكم ماه محرم بوده است.



[1] در برخي روايات چنين آمده است: زنها به راه مي افتند. اسماء دختر عميس مي ماند.

- تو كيستي؟ چرا نرفتي؟

- من بايد نزد دخترت بمانم. چنين شبي دختر جوان بايد زني را در دسترس خود داشته باشد. شايد بدو نيازي افتد.

قسمت اخير اين داستان را مؤلف كشف الغمه به همين صورت آورده است. ابونعيم اصفهاني نيز هنگام نوشتن شرح حال اسماء بنت عميس آن را نوشته است (حليه الاولياء، ج 2، ص 75.) چنان كه نوشتيم؛ جعفر بن ابي طالب و زن او اسماء بنت عميس جز نخستين دسته مهاجران حبشه اند (رك: ابن هشام، ج 1، ص 345 و ابن سعد، ج 8، ص 205.) وي همراه شوهرش در سال هفتم هجرت هنگام فتح خيبر به مدينه بازگشت. هنگام بازگشت جعفر از حبشه پيغمبر (ص) فرمود: «به كدام يك از اين دو شادمان باشم، فتح خيبر يا بازگشت جعفر.» (ابن هشام، ج 3، ص 414.)

بنابراين ممكن نيست بگوييم اسماء شب عروسي فاطمه (س) در مدينه بوده است. اگر روايت در اصل درست باشد و اگر روايت كنندگان در نوشتن دچار اشتباه نشده باشند، محتملا اين زن اسماء ذات النطاقين دختر ابوبكر و زن زبير بن عوام بوده است. شگفت اين است كه ابونعيم خود نخست داستان هجرت اسماء را به حبشه و بازگشت او و مشاجره ي وي را با عمر بر سر اينكه مهاجران حبشه امتيازي بيش از مهاجران مدينه دارند، آورده و بلافاصله داستان گفت و گوي او را با پيغمبر در شب عروسي فاطمه نوشته است. (حليةالاولياء، ج 2، ص 74- 75.)

يكي از فاضلان معاصر كه كتابي به نام فاطمه از گهواره تا گور (فاطمة الزهراء من المهد الي اللحد.) نوشته و كتاب او سه سال پيش در بيروت به چاپ رسيده است، پس از آنكه با چنين مشكلات روبرو گرديده و پس از آنكه گفته هاي علماي پيشين را مبني بر ناممكن بودن حضور اسماء بنت عميس در اين عروسي آورده است، گويد:

«راه حل معقول اين است كه بگوييم اسماء همان اسماء بنت عميس است، لكن او پس از رفتن به حبشه چند بار به مكه آمده است. و چون مسافران بين اين دو نقطه بايد تنها عرض درياي سرخ را طي كنند، اين كار چندان مشكل نيست.» (ج 2، ص 204.)

اين مؤلف بزرگوار يك نكته ي مهم را فراموش كرده است، و آن اينكه وقايع تاريخي تابع فرض و تصور ما نيست. اگر اصولي و يا فقيه هنگام تعارض اخبار تا آنجا كه ممكن باشد به جمع عرفي و يا جمع فقاهتي متوسل مي شود، به خاطر اين است كه مدلول روايت اثر عملي دارد، يعني بيان كننده يكي از احكام پنجگانه ي تكليفي است و تا آنجا كه ممكن باشد فقيه نبايد دست از امارت بردارد.

اما چنين جمعي را در داستانهاي تاريخي نمي توان پذيرفت. و بر فرض كه بپذيريم لااقل بايد سندي داشته باشيم كه اشارتي ولو به اجمال به رفت و آمد مكرر مهاجران مكه به حبشه داشته باشد. ما مي دانيم دسته اي از مهاجران حبشه پيش از هجرت، به مكه بازگشتند، و آن هنگامي بود كه شنيدند و يا پيش خود تصور كردند، مردم مكه از مخالفت خود با پيغمبر دست برداشته اند.

ابن هشام نام يك يك اين مهاجران و تيره ي آنان را نوشته است. در هيچ سندي كوچكترين اشارتي به بازگشت جعفر بن ابي طالب و يا زن او اسماء بنت عميس نيست.

آنگاه اگر امروز مسافرت از حجاز به حبشه از راه پيمودن عرض درياي سرخ آسان باشد، دليل نمي شود كه هزار و چهارصد سال پيش هم چنين آسان بوده است. كساني كه از بيم جان و يا آزار جسماني به كشوري بيگانه پناه بردند، مانند بازرگان يا سياحت پيشه اي نبودند كه پيوسته از نقطه اي به نقطه ديگر مي رود.

از اينها گذشته ما سندي از قرن دوم هجري در دست داريم كه داستان هجرت اسماء بنت عميس را به تفصيل تمام نوشته است. اين سند كتاب نسب قريش (نسب قريش، ص 81.) نوشته ي ابوعبدالله مصعب بن عبدالله بن مصعب زبيري است. كتاب مصعب جنبه ي تبليغاتي ندارد. گزارشي دقيق است كه از روي روايتهاي دست اول نوشته شده وي درباره اسماء چنين نويسد:

«چون جعفر بن ابي طالب به حبشه رفت، زن خود اسماء بنت عميس را همراه خويش برد. اسماء در حبشه، عبدالله، محمد و عون را براي او زاد. چند روز پس از زادن عبدالله براي نجاشي نيز فرزندي زاده شد، كس نزد جعفر فرستاد كه:

- پسرت را چه ناميده اند؟

- عبدالله!

نجاشي فرزند خود را عبدالله ناميد، و اسماء شير دادن او را به عهده گرفت و بدين جهت نزد نجاشي منزلتي يافت، چون جعفر با مسافران دو كشتي عازم بازگشت شد، اسماء دختر عميس و فرزندانش را كه در حبشه زاده بودند، با خود برداشت و به مدينه آمدند و در مدينه بودند تا آنكه جعفر به مؤته رفت و در آنجا شهيد شد.

اين سند قديمي ترين و در عين حال روشن ترين مأخذ درباره ي اسماء بنت عميس است و ما مي دانيم جعفر به سال هفتم هجرت پس از فتح خيبر به مدينه آمد.

نيز داستان هجرت جعفر، جزء دومين دسته ي مهاجران، در سيره ي ابن هشام (ج 1، ص 345.) و انساب الاشراف بلاذري آمده است. بلاذري مي نويسد:

«جعفر با زن خود اسماء بنت عميس جزء دومين دسته بود و در حبشه ماند، ابوطالب در زندگاني خود هزينه ي او را مي فرستاد. سپس با گروهي از مسلمانان پس از فتح خيبر به مدينه بازگشت.» (ص 198.)

پس رواياتي را كه حاضر بودن اسماء را در مكه به هنگام مرگ خديجه و يا بودن او را در مدينه به شب عروسي فاطمه (س) متذكرند، بايد مبتني بر تخليط حادثه ها با يكديگر و شبيه دانستن نام شخصي با ديگري دانست. چنين اشتباهات در چنان گزارشها فراوان ديده مي شود. (رجوع به كتاب محققانه ي زندگاني فاطمه زهرا/ اثر مورخ و پژوهشگر زياد معاصر، دكتر سيد جعفر شهيدي.) (مترجم).